از آن لب چون به یک بوسه از اوحدی مراغه‌ای غزل 500

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

از آن لب چون به یک بوسه من بیمار خرسندم

1 از آن لب چون به یک بوسه من بیمار خرسندم نخواهم شیشهٔ نوش و نباید شربت قندم

2 مگر یزدان به روی من در وصل تو بگشاید و گرنه من در گیتی به روی خود فرو بندم

3 نشان مهر ورزیدن همان باشد که: هر ساعت مرا چون شمع می‌سوزی و من چون گل همی خندم

4 حدیث محنت فرهاد و کوه بیستون کندن به کار من چه می‌ماند؟ که در عشق تو جان کندم

5 به دست دیگران مالست و اسبابست و سیم و زر من مسکین سری دارم که در پای تو افگندم

6 پسند من نخواهد بود در عقبی بغیر از تو ازین دنیا و مافیها به جز روی تو نپسندم

7 سگم گفتی و دلشادم بدین تشریفها، لیکن به شرط آنکه از کویت بگویی تا: نرانندم

8 ز روی همچو ماه خود مده کام دلم هرگز اگر با دیگری بینی ز روی مهر پیوندم

9 نه چشم و سر بپیچیدی، ز من حالم بپرسیدی اگر گوش تو بشنیدی که: چونت آرزومندم؟

10 نبینی بعد ازین روزی، مرا بی‌عشق دلسوزی گذشت آن کز پری رویان فراغت بود یک چندم

11 بیاور نای و چنگ و دف، می‌صافم بنه بر کف نشاید شد برون زین صف، که صوفی می‌دهد پندم

12 به همراه سفر گویند تا: موقوف ننشیند که ایشان بار می‌بندد و من در بار و دربندم

13 مرا گر اوحدی زین پس ملامت کم کند شاید که من تا عاشقم گوش از نصیحت‌ها بیا گندم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر