- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از نفس گرم من عالمی افروخته می نگرم هر کرا ز آتش من سوخته
2 داغ غم تو بدل موسم پیری رسید صبح دمید و هنوز شمع من افروخته
3 بهر شهانست گنج خاص خودم آنکه هست مخزن صد گوهر این جان غم اندوخته
4 ماه و ره بندگی، خواجه مزن طعنه ام بر قدم این جامه را دست قضا دوخته
5 عشق در آن وادیم سوخت که از رهروان تو ده خاکستری هر قدم اندوخته
6 جان اسیران که سوخت باز؟ کز آن صیدگاه آید وآرد نسیم بال و پر سوخته
7 گو منما رخ بمن حاجت نظاره نیست شوق تو در دیده ام بس نگه اندوخته
8 خنده ترا و مرا گریه بود خوش، که داد آنکه ترا خنده یاد، گریه ام آموخته
9 نور محبت طبیب از دل بی غم مجوی کی دهدت پرتوی شمع شب افروخته