- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از دو چشمم آب یکسر گشته جاری خون ز یکسو دست و پایم بسته دین از یکطرف قانون ز یکسو
2 قامتم را کوژ دارد خون دل از دیده بارد آن قد موزون ز سوئی و آن رخ گلگون ز یکسو
3 بسته عهد اتفاق اندر پی تاراج دلها غمزه جانان ز سوئی گردش گردون ز یکسو
4 دست و پیمان داده با هم بر سر ویرانی ما اختر کجرو ز سوئی طالع وارون ز یکسو
5 هر زمان نقشی عجب بر چهره ما برنگارد دهر بازیگر ز سوئی چرخ بوقلمون ز یکسو
6 کارمان افتاده با بیمار مهجوری که جانش خسته دارد تب ز سوئی تلخی معجون ز یکسو
7 درد او را چاره نتوان کرد با جلاب و دارو گر ارسطو کوشد از سوئی و افلاطون ز یکسو
8 حاصل از رنج طبیبان نیست کو را کشته دارد دردهای اندرون سوئی غم بیرون ز یکسو
9 آن مریضی را که عزرائیل فرماید عیادت حال دیگر شد ز سوئی کار دیگرگون ز یکسو
10 کی تواند زیست بیماری که جانش را بکاهد طعنه طاعن ز سوئی حمله طاعون ز یکسو
11 چون توان رستم ازین سیلاب بنیان کن که دایم دیده بارد اشک سوئی دل فشاند خون ز یکسو
12 کشتی ما غرقه در دریا و تن محبوس هامون باد در دریا ز سوئی سیل در هامون ز یکسو
13 آفتابا در مدار خویش گردش کن که ترسم مرکزت از یکطرف ویران شود کانون ز یکسو
14 از پی تخریب ناموس تو ای خورشید روشن مشتری از یک طرف طغیان کند نپتون ز یکسو
15 آبی ام ابر کرم افشان بر این آتش که سوزد خیمه لیلی ز سوئی پیکر مجنون ز یکسو
16 ای رسول هاشمی بردار سر اسلام را بین نالد از عیسی ز سوئی وز حواریون ز یکسو
17 بر هلاک شیعه آل محمد گشته جازم لشکر لوقا ز سوئی امت شمعون ز یکسو
18 وز پی نسخ کتاب ما فراز آرد کتائب سفر یوحنا ز سوئی صحف انگلیون ز یکسو
19 دوست از راهی بکین ما و دشمن از طریقی پطر یکسو در کمین ما و ناپلیون ز یکسو
20 باد از جائی خرابم می کند باران ز جائی کنت از سوئی کبابم می کند بارون ز یکسو
21 هر چه در جیب عجائز بود و در کیس ارامل راه آهن از طریقی می برد واگون ز یکسو
22 سرمه یکجا برده هوشم غمزه مشاطه یکجا غازه از یکسو فریبم می دهد صابون ز یکسو
23 پاسبان یکجا دل از کف داده و دربان ز جائی خواجه سوئی مست خواب افتاده و خاتون ز یکسو
24 سامری گوساله را بر تخت بنشاند چو بیند غیبت موسی ز سوئی غفلت هارون ز یکسو
25 وای بر داود از آن ساعت که دید از لشکر خود باغ دین ویران ز سوئی داغ ایسالون ز یکسو
26 ای دریغا رفت آن قصری که بود اندر کنارش دامن قلزم ز سوئی ساحل جیحون ز یکسو
27 ای دریغا رفت آن گنجی که بروی رشک بردی دست موسی یکطرف گنجینه قارون ز یکسو
28 آنچه کالای شرف بد یا متاع آدمیت چرخ دون پرور ز سوئی برد و خصم دون ز یکسو
29 زین تجارت آتشم در دل فروزد چونکه بینم سود سوداگر ز سوئی حسرت مغبون ز یکسو
30 ای دریغا کرد غارت آنچه بود اندر عمارت غاصب مردود یکسو صاحب ملعون ز یکسو
31 مغزهامان را پریشان کرده دلهامان مکدر سبزه روشن ز سوئی شیره افیون ز یکسو
32 چشمها گه مست افیونند و گاهی مست باده گوشها ز افسانه سوئی گرم و از افسون ز یکسو
33 گر فشانم زنده رود از دیده جا دارد که دارم غصه اهواز از سوئی غم کارون ز یکسو
34 گردمان دیواری از بدبختی و غفلت کشیده فقر بی پایان ز سوئی قرض سی ملیون ز یکسو
35 ترسم ای ایرانیان تورانیان را قسمت افتد تخت کیخسرو ز سوئی تاج افریدون ز یکسو
36 بیستون از یکطرف نالد دل فرهاد یکجا تخت شیرین یکطرف غلطد سم گلگون ز یکسو
37 نوعروس ملک را کابین کنند از بهر خصمان اعتدالیون ز سوئی انقلابیون ز یکسو
38 ای امیری بر دو چیز امیدواری منحصر شد همت ملت ز سوئی رحمت بیچون ز یکسو