از دو چشمم از ادیب الممالک فراهانی قصیده 124

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

از دو چشمم آب یکسر گشته جاری خون ز یکسو

1 از دو چشمم آب یکسر گشته جاری خون ز یکسو دست و پایم بسته دین از یکطرف قانون ز یکسو

2 قامتم را کوژ دارد خون دل از دیده بارد آن قد موزون ز سوئی و آن رخ گلگون ز یکسو

3 بسته عهد اتفاق اندر پی تاراج دلها غمزه جانان ز سوئی گردش گردون ز یکسو

4 دست و پیمان داده با هم بر سر ویرانی ما اختر کجرو ز سوئی طالع وارون ز یکسو

5 هر زمان نقشی عجب بر چهره ما برنگارد دهر بازیگر ز سوئی چرخ بوقلمون ز یکسو

6 کارمان افتاده با بیمار مهجوری که جانش خسته دارد تب ز سوئی تلخی معجون ز یکسو

7 درد او را چاره نتوان کرد با جلاب و دارو گر ارسطو کوشد از سوئی و افلاطون ز یکسو

8 حاصل از رنج طبیبان نیست کو را کشته دارد دردهای اندرون سوئی غم بیرون ز یکسو

9 آن مریضی را که عزرائیل فرماید عیادت حال دیگر شد ز سوئی کار دیگرگون ز یکسو

10 کی تواند زیست بیماری که جانش را بکاهد طعنه طاعن ز سوئی حمله طاعون ز یکسو

11 چون توان رستم ازین سیلاب بنیان کن که دایم دیده بارد اشک سوئی دل فشاند خون ز یکسو

12 کشتی ما غرقه در دریا و تن محبوس هامون باد در دریا ز سوئی سیل در هامون ز یکسو

13 آفتابا در مدار خویش گردش کن که ترسم مرکزت از یکطرف ویران شود کانون ز یکسو

14 از پی تخریب ناموس تو ای خورشید روشن مشتری از یک طرف طغیان کند نپتون ز یکسو

15 آبی ام ابر کرم افشان بر این آتش که سوزد خیمه لیلی ز سوئی پیکر مجنون ز یکسو

16 ای رسول هاشمی بردار سر اسلام را بین نالد از عیسی ز سوئی وز حواریون ز یکسو

17 بر هلاک شیعه آل محمد گشته جازم لشکر لوقا ز سوئی امت شمعون ز یکسو

18 وز پی نسخ کتاب ما فراز آرد کتائب سفر یوحنا ز سوئی صحف انگلیون ز یکسو

19 دوست از راهی بکین ما و دشمن از طریقی پطر یکسو در کمین ما و ناپلیون ز یکسو

20 باد از جائی خرابم می کند باران ز جائی کنت از سوئی کبابم می کند بارون ز یکسو

21 هر چه در جیب عجائز بود و در کیس ارامل راه آهن از طریقی می برد واگون ز یکسو

22 سرمه یکجا برده هوشم غمزه مشاطه یکجا غازه از یکسو فریبم می دهد صابون ز یکسو

23 پاسبان یکجا دل از کف داده و دربان ز جائی خواجه سوئی مست خواب افتاده و خاتون ز یکسو

24 سامری گوساله را بر تخت بنشاند چو بیند غیبت موسی ز سوئی غفلت هارون ز یکسو

25 وای بر داود از آن ساعت که دید از لشکر خود باغ دین ویران ز سوئی داغ ایسالون ز یکسو

26 ای دریغا رفت آن قصری که بود اندر کنارش دامن قلزم ز سوئی ساحل جیحون ز یکسو

27 ای دریغا رفت آن گنجی که بروی رشک بردی دست موسی یکطرف گنجینه قارون ز یکسو

28 آنچه کالای شرف بد یا متاع آدمیت چرخ دون پرور ز سوئی برد و خصم دون ز یکسو

29 زین تجارت آتشم در دل فروزد چونکه بینم سود سوداگر ز سوئی حسرت مغبون ز یکسو

30 ای دریغا کرد غارت آنچه بود اندر عمارت غاصب مردود یکسو صاحب ملعون ز یکسو

31 مغزهامان را پریشان کرده دلهامان مکدر سبزه روشن ز سوئی شیره افیون ز یکسو

32 چشمها گه مست افیونند و گاهی مست باده گوشها ز افسانه سوئی گرم و از افسون ز یکسو

33 گر فشانم زنده رود از دیده جا دارد که دارم غصه اهواز از سوئی غم کارون ز یکسو

34 گردمان دیواری از بدبختی و غفلت کشیده فقر بی پایان ز سوئی قرض سی ملیون ز یکسو

35 ترسم ای ایرانیان تورانیان را قسمت افتد تخت کیخسرو ز سوئی تاج افریدون ز یکسو

36 بیستون از یکطرف نالد دل فرهاد یکجا تخت شیرین یکطرف غلطد سم گلگون ز یکسو

37 نوعروس ملک را کابین کنند از بهر خصمان اعتدالیون ز سوئی انقلابیون ز یکسو

38 ای امیری بر دو چیز امیدواری منحصر شد همت ملت ز سوئی رحمت بیچون ز یکسو

عکس نوشته
کامنت
comment