- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از خرگه تن من دل خیمه زآن برون زد کز عشق لشکر آمد بر ملک اندرون زد
2 در سینه یی که هر سو چون خیمه چاک دارد سلطان عشق گویی خرگاه خویش چون زد
3 می گفت دل کزین پس در قید عشق نایم بیچاره آنکه لافی از حد خود فزون زد
4 هر کشته یی که بگرفت آن غم ورا گریبان او آستین و دامن هردم در آب و خون زد
5 بیرون خود چو رفتی عالم ز دوست پردان او را بیافت هرکو گامی ز خود برون زد
6 من سوختم چو عنبر تا حسن بر رخ او گل را ز مشک خالی بر روی لاله گون زد
7 معذورم ار چو مجنون زنجیر دار عشقم کز حلقهای زلفش عقلم در جنون زد
8 آن کآب لطف دارد ناگه چو باد بر من بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد
9 از شعر سیف بیتی بشنید و شادمان شد گل در چمن بخندد چون بلبل ارغنون زد