- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از دلم روزی که طرح روزگار انداختند گل ز اشکم در گریبان بهار انداختند
2 صیدگاه از قطره خون صد گل منت بچید بسکه این ترکان ز استغنا شکار انداختند
3 بیخودم کردند از این بیهوش داروی حیات غافلم در جرگه لیل و نهار انداختند
4 این خدا ترسان که دامن می کشند از بوی گل خار در پیراهن عاشق چکار انداختند
5 نشئه هستی به غیر از دردسر سودی نداشت ساغری دادند و ما را در خمار انداختند
6 از هجوم صید جای جنبش مژگان نماند این سیه چشمان چه تیری بر شکار انداختند
7 تا برد پروانه را مستانه خواب سوختن در حریم شعله فرش زرنگار انداختند
8 کم نگاهان از فریب وعده وصل اسیر هستی ما را ز چشم روزگار انداختند