1 از همالان وز برادر من فزون زان که من امیدوارم نیز یون
1 دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید
2 اساس طبع ثنایست، بل قویتر ازان ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ
1 گه در آن کندز بلند نشین گه بدین بوستان چشم گشای
1 صرصر هجر تو، ای سرو بلند ریشهٔ عمر من از بیخ بکند
2 پس چرا بستهٔ اویم همه عمر؟ اگر آن زلف دوتا نیست کمند
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار