- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از خوی کریم تو گنه گشت فراموش شرمنده نماندیم زهی عفو خطاپوش
2 دل راه تو پویید و نهد بر سر و جان پای جان دست تو بوسید و زند بر دل و دین دوش
3 جز بر تو نخوانم که ندرد ورقم بخت جز از تو نپرسم که نتابد فلکم گوش
4 گویا سخن عشق تو شد قوت خردها کاندم که کنم وصف تو در دام فتد هوش
5 من خود شوم از هر سخن خویش پشیمان وین قوم به من هیچ نگویند که خاموش
6 پختیم رنگ و ریشه و لذت نگرفتیم زین خام حریفان که ندارند به هم جوش
7 گردد دو جهان هیچ چو با هم بنشینند سلطان قلندروش و ابدال نمدپوش
8 از رفتن دوران هنردوست یتیمم نتوان پدر از سر شده را گفت که مخروش
9 هرچند به عشرت گذرد فرصت پیری ایام جوانی نتوان کرد فراموش
10 افسرده تر از صبح خمار شب دوشم امروز که بر دوش برندم ز می دوش
11 بنشین به خود ار خوش شودت وقت «نظیری » یوسف که خری مفت به قلب دو سه مفروش