- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از دهانش بسخن جز اثری نتوان یافت از میانش بمیان جز کمری نتوان یافت
2 گفتمش چون قمری گفت بگو چون قمرم چونکه بر سرو روانی قمری نتوان یافت
3 گفتمش ماه و خوری گفت که بر چرخ چنین سرو قد زهره جبین ماه خوری نتوان یافت
4 از سر زلف وی اخبار دلم پرسیدم گفت از گمشده تو خبری نتوان یافت
5 تا شده همچو نسیم سحری بی سر و پای سحری بر سر کویش گذری نتوان یافت
6 نیست خالی نفسی روی تو از جلوه گری همچو رویت بجهان جلوه گری نتوات یافت
7 گفته بودی که تو بر ما دگری بگزیدی چون گزینم که بحسنت دگری نتوان یافت
8 بهر تیر غم عشقش سپری میجستم گفت جانا که به از من سپری نتوان یافت
9 مغربی آینه سان تا نشوی پاک و لطیف سوی خو هیچ ز خوبان نظری نتوان یافت