-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از او قاصد بخشم آمد به من یارست پنداری ز مرگم می دهد پیغام غمخوارست پنداری
2 نگاهی می کنم از دور و خرسندم بجان دادن مراد از عاشقی این مردن زارست پنداری
3 کشم از دوستان جوری که داغ دشمنم سهلست بلای من همین بیداد اغیارست پنداری
4 چه باک از سوختن آنجا که باشد آتشین رویی هلاک خویش بر پروانه دشوارست پنداری
5 چنان از جلوه ی شاخ گلی افتاده در خونم که در پایم هزاران نشتر خارست پنداری
6 شود خون هزاران آب تا برگ گلی روید چه دل بندم باین خونابه گلزارست پنداری
7 رود در عاشقی هردم سر آشفتهای دیگر شود بسیار از اینها فتنه بیدارست پنداری
8 چه درد از آه مظلومان فغانی مست غفلت را خبر از خود ندارد خواجه هشیارست پنداری