- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از هر آتشکده ای سینه فگاری پیداست خاطر نازکی از هر سر خاری پیداست
2 هر دلی بتکده نقش و نگاری دارد من و آن نقش که از چهره یاری پیداست
3 صیدگاه دلم آیا ورق جلوه کیست که ز هر نقش قدم زخم شکاری پیداست
4 چه توان کرد که در عالم بی بال و پری جوهر ذره ز هر مشت غباری پیداست
5 اضطرابم دگر از باده تمکین سرشار شوخیش داده به خود باز قراری پیداست
6 می توان نقش زد افسردگی از چهره خصم نگهش همچو غباری ز مزاری پیداست
7 سیرها می کنم از آینه عشق و جنون هر طرف می نگرم باغ و بهاری پیداست
8 کوهساری است جنون در نظر شوق اسیر که ز هر دامن او ابر بهاری پیداست