از هر آتشکده ای سینه از اسیر شهرستانی غزل 168

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

از هر آتشکده ای سینه فگاری پیداست

1 از هر آتشکده ای سینه فگاری پیداست خاطر نازکی از هر سر خاری پیداست

2 هر دلی بتکده نقش و نگاری دارد من و آن نقش که از چهره یاری پیداست

3 صیدگاه دلم آیا ورق جلوه کیست که ز هر نقش قدم زخم شکاری پیداست

4 چه توان کرد که در عالم بی بال و پری جوهر ذره ز هر مشت غباری پیداست

5 اضطرابم دگر از باده تمکین سرشار شوخیش داده به خود باز قراری پیداست

6 می توان نقش زد افسردگی از چهره خصم نگهش همچو غباری ز مزاری پیداست

7 سیرها می کنم از آینه عشق و جنون هر طرف می نگرم باغ و بهاری پیداست

8 کوهساری است جنون در نظر شوق اسیر که ز هر دامن او ابر بهاری پیداست

عکس نوشته
کامنت
comment