1 از کاسه و کوزه جوی جیحون نشود این کار بجز ز فیض گردون نشود
2 موسی شو و کف ز جیب خود آر برون از کیسه کس فقیر قارون نشود
1 هرگه رقم کنم به تو عذر گناه را ریزم چو خامه از مژه خون سیاه را
2 شاید که شرم ذلت ما را گران خرند آن جا که خرمنی است بها برگ کاه را
1 امروز آنچه تاج سر ماست دست ماست سرمایه درستی ما در شکست ماست
2 نادان بر آبگینه ما سنگ می زند گر هوشمندیی به کسی هست مست ماست
1 لخت دل بر جیب و جیبم بر کنار افتاده است دست و دل گم گشتم تا بازم چکار افتاده است
2 ساز و برگ شادمانی را که می داند کجاست؟ درهم اندوه و نشاط روزگار افتاده است