1 از بهر جمال چهرهٔ همچو پری دستت به سوی آینه تا چند بری
2 از بس که همی به آینه درنگری بر چهرهٔ خویشتن ز من فتنهتری
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 برآمد ساجگون ابری ز روی ساجگون دریا بخار مرکز خاکی نقاب قبّهٔ خضرا
2 چو پیوندد به هم گویی که در دشت است سیمابی چو از هم بگسلد گویی مگر کشتی است در دریا
1 فرخ ملک مشرق مهمان وزیرست والا عضد دولت نزدیک مجیرست
2 ماه است وزیر و ملک مشرق خورشید خورشید فروزنده بر ماه منیرست
1 باغ شد از ابر پر ز لؤلؤ لالا راغ شد از باد پر ز عنبر سارا
2 شد به هوا درگسسته رشتهٔ گوهر شد به زمین برگشاده اَزهَر دیبا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به