1 از دوست منادیست اندر رگ و پوست کان می بردت به جانب کعبه دوست
2 لبیک تو پاسخ ندا کردن نیست پنهان طلبی اگر نه از جانب اوست
1 دیدمش در دل نهفتم آه بیتأثیر را در کمان از بس که دزدیدم شکستم تیر را
2 پای رفتن نیست زین بزمم که در بیرون در بخت دارد در کمین هجر گریبان گیر را
1 تو اگر ز کعبه راندی، و گر از بهشت ما را غم بنده پرور تو به دری نهشت ما را
2 چو حدیث راست گویان به همه مذاق تلخیم به سفینه عزیزان نتوانیم نوشت ما را
1 نظر به ظاهر و صیاد در خفا خفتست اجل رسیده چه داند بلا کجا خفتست
2 کجا ز فتنه آن چشم نیم باز رهیم که فتنه خاسته از خواب و پای ما خفتست