1 از دوست منادیست اندر رگ و پوست کان می بردت به جانب کعبه دوست
2 لبیک تو پاسخ ندا کردن نیست پنهان طلبی اگر نه از جانب اوست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 از پی آشوب ما، در زلف دارد شانه را شورش زنجیر در شور آورد دیوانه را
2 حسن بنیاد محبت بر پریشانی نهاد تا نشورد خاک را دهقان نریزد دانه را
1 ای کرده خراب خانهها را بر هم زده آشیانهها را
2 صیادوَشان به دام زلفت درباخته صید خانهها را
1 تو را به کعبه مرا کار با دل افتادست به کعبه بتکده من مقابل افتادست
2 صدای بی جرس ار بشنوی غریب مدان که روح ماست به دنبال محمل افتادست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به