- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت
2 مهر بلند، چهره ز خاور نمینمود ماه از حصار چرخ، سر باختر نداشت
3 آمد طبیب بر سر بیمار خویش، لیک فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت
4 دانی که نوشداروی سهراب کی رسید آنگه که او ز کالبدی بیشتر نداشت
5 دی، بلبلی گلی ز قفس دید و جانفشاند بار دگر امید رهائی مگر نداشت
6 بال و پری نزد چو بدام اندر اوفتاد این صید تیره روز مگر بال و پر نداشت
7 پروانه جز بشوق در آتش نمیگداخت میدید شعله در سر و پروای سر نداشت
8 بشنو ز من، که ناخلف افتاد آن پسر کز جهل و عجب، گوش به پند پدر نداشت
9 خرمن نکرده توده کسی موسم درو در مزرعی که وقت عمل برزگر نداشت
10 من اشک خویش را چو گهر پروراندهام دریای دیده تا که نگوئی گهر نداشت