1 ای دوست به سوی این فرومانده بیا از کوچه غیر راه گردانده بیا
2 گفتی که مرا مخوان که من مرگ توام بر گفته خویش باش و ناخوانده بیا
1 غمت در بوته دانش گدازد مغز خامان را لبت تنگ شکر سازد دهان تلخ کامان را
2 قضا در کارها اندازه هر کس نگه دارد به قطع وادی غم می گمارد تیزگامان را
1 بس که از تاب نگاه تو ز آسودن رفت باده چون رنگ خود از شیشه به پالودن رفت
2 این سفال از کف خاک جگر گرم که بود؟ دست شستیم ز صهبا که به پیمودن رفت