- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پند آزادیست ای آزاده مرد تو برآراز غافلی خویش گرد
2 سالها غافل از این پند آمدی لاجرم چون دیو در بند آمدی
3 رو تو این پندای پسر در گوش گیر بعد از این در خمِّ وحدت جوش گیر
4 هست این پند ز آیات کلام از زبان مصطفی خیرالانام
5 هست این معنی به قرآن خود جلی گشت والی بر سر خلقان علی
6 از ولایت وز هدایت کان اوست انّما خوش آیتی در شأن اوست
7 معنی حقّ اوست یعنی در کلام ختم این معنی باو شد والسّلام
8 حیدر کرّار محبوب خداست جملهٔ انس و ملک بر این گواست
9 مصطفی و مرتضی یک نوردان چشم بد از روی ایشان دور دان
10 غیر حیدر این مراتب کس نداشت رو ببینش کودرون چشم ماست
11 گر نمیبینی ولایت نیستت در طریق خود هدایت نیستت
12 شد ولایت همره و تو غافلی از امام خویشتن بس جاهلی
13 هرکرا با او ولایت همره است او ز حال هر دو عالم آگه است
14 هرکه او در خود ندیده شاه را عمر ضایع کرد و گم خود راه را
15 هرکه بشناسد امام خویش را کرد دایم در بهشت عدن جا
16 رو امام کلّ کل را توشناس جلوه گر کرده است اندر هر لباس
17 هر زمانی صورتی دارد عجیب از کمال حق نباشد این غریب
18 گاه آدم آمد او و گاه نوح گاه عیسی مجرّد گاه روح
19 اوست آن کو مظهرش گویند خلق من عجایب دانمش در زیر دلق
20 دیدم او را من بعین خویشتن لاجرم چون بحر گشتم موج زن
21 مردهای بودم بعالم همچو تو زنده گشتم از دم عیسی او
22 هر که او زنده باو دان زنده شد در ره دین نبی فرخنده شد
23 رو تو او را بین و واصل شو در او ز آنکه غیر او نباشد راه رو
24 راه حق او راه خدا ای ناصبی روی او روی خدا ای خارجی
25 دست او خود دست حقّ دانم یقین گر نمیدانی برو قرآن ببین
26 کفر نبود این سخن در پیش من فوق ایدیهم بخوان بی خویشتن
27 خواندهام من وصف او را در کلام گر نمیدانی تو علمت شد حرام
28 علم ازو و عقل ازو دان ای پسر عالمان را من کنم از وی خبر
29 علم آن او و عالم آن او جنّ و انس و جمله در فرمان او
30 رو بنقدش بین تو عقل کلّ و بخت ز آنکه نسیه پیش عشق انداخت رخت
31 عشق و عقل و نسیه و نقدش ببین بعد از آن بر تخت انسانی نشین
32 هست انسان منبع آب کمال او ندارد در دو عالم خود زوال
33 گر سخن گویم جهان برهم زنم ترسم از منصور ناگه دم زنم
34 لیک شرع احمدم محکم بود خود طریق حیدرم همدم بود
35 فکر سر آنکس کند کوراسراست خلعت دنیا مر او را در بر است
36 از برای جاه سازد خانهها خانهٔ مردم کند ویرانهها
37 این چنین کس هست مردود ازل ز آنکه باشد فکر و درک او دغل
38 من ندارم فکر و ذکر این جهان محو او باشم چو عشّاق ای جوان
39 هرکه عاشق گشت او خود یار ماست در معانی دیده و دیدار ماست
40 هرکه عاشق گشت او مقبول شد از برای یار خود مقتول شد
41 صد هزاران جان فدادر راه او جان فدا عطّار را در شاه او
42 بندهٔ خاص خدا بوذر بود کو درون آتش و آذر بود
43 نور اوهمراه ابراهیم بود خود دل دشمن ازو در بیم بود
44 نور احمد باعلی واحد بود غیر نابینا مگر جاحد بود
45 شک میاور نور ایشان را ببین ورنه باشی همچو شیطان لعین
46 بود ابراهیم چون از دوستان آتش آمد بهر آن شه بوستان
47 سجدهٔ جمله ملایک بهر اوست چونکه آدم قطرهای از نهر اوست
48 نور یزدان علم رحمان بوتراب او نرفته در جهان هرگز بخواب
49 دیگر آنکه حنطهٔ دنیای دون او نخورده ای پسر برگو که چون
50 حق تعالی حکم کرد ای آدمی تو مخور گندم چو خواهی همدمی
51 گر خوری گندم ز من غافل شوی درجهان بیوفا جاهل شوی
52 شه بحکم حقّ نخورده حنطهای اوست در معنی چو حیّ و زندهای
53 رو تو بینش همچو حیّ در خویشتن زندگیّ تو باو شد در بدن
54 رو نمائی دل از ایمان اوست علم ابراهیم و احمد زآن اوست
55 انبیا و اولیا بر خوان او جملهٔ کرّوبیان مهمان او
56 او بود روح روان و جان ما او بود چون لعل اندر کان ما
57 لعل کانی روح انسانی بود حبّ او خود آب حیوانی بود
58 هر که یک جو حبّ اودر جان ندید هست ملعون و مکدّر چون یزید
59 حال آن معلون شنیدی در جهان تا چه کرد اوبا امیرمؤمنان
60 نقد حیدر را بظاهر کشت او با لعینان سوی دوزخ کرد رو
61 شد نبیّ و مرتضی بیزار از او جملهٔ کرّوبیان بیمار از او
62 حال این کس در قیامت چون بود دوزخ و عقبی از او پر خون بود
63 بعد از ایشان دوستان شه ببین تا چها کردند با مشتی لعین
64 خود مسیّب بود از خاصّان او پور مالک بود همچون جان او
65 همرهش مختار نقد بوعبید او گرفته جان ملعونان بصید
66 خون نقد مرتضی از دشمنان پس طلب کردند جمعی مؤمنان
67 تیغها بر فرق دشمن راندهاند کفر را در قوم مروان ماندهاند
68 عاقبت بو مسلم صاحب تبر خارجی راکرد او زیر و زبر
69 کرد او جان را فدا در راه حق احمد بر محبش بد هم سبق
70 این مهان خود تیغ بهر حق زدند کوس سلطانی خود مطلق زدند
71 این محبان نبی و حیدرند در طریق شرع احمد انورند
72 روح ما با یاد ایشان هست شاد رحمت حق بر روان جمله باد
73 خود همه نسل بنی امیّه را منقطع کردند و رستند از بلا
74 هیفده تن خود خلافت کردهاند جمله دلها را جراحت کردهاند
75 از پی دنیا ز دین بگذشتهاند از طریق احمدی برگشتهاند
76 قصد فرزندان احمد داشتند تیغ را بر فرقشان بگماشتند
77 جملگی را تو ز دین بیرون شمار تا نگردی در جهنم استوار
78 بعد از ایشان خود بنی عباس شد حاکم ودین نبی را پاس شد
79 خانهٔ در شرع احمد ساختند چار در خود اندر او پرداختند
80 چار مذهب ناگهان برساختند دین و مذهب را برون انداختند
81 بوحنیفه گفت کین دین مهمل است پیش من دین نبی خود مجمل است
82 من دهم احیای دین مصطفی زآنکه علم دین ندارد خود فنا
83 شافعی گفتا که قول من حق است پیش من قول نبی خود مطلق است
84 احمد حنبل بگفتا قول من بهتر است از قول دیگر در سخن
85 قول من چون قول پاکان روشن است این زبانی دان که بیرون از تن است
86 گفت مالک من بعلم شرع گوی بردهام هستم امام راستگوی
87 من بشرع مصطفی بشتافتم همچو عیسی در رهش خریافتم
88 دین احمد چار کرسی ساختند دین و مذهب را در او پرداختند
89 جعفر صادق شد او کرسی نشین زآنکه داند علم حق را او یقین
90 جعفر صادق بکرسی برنشست زآنکه حق بر او در شرعش نبست
91 شرع احمدبین که صادق دیده است چار مذهب اندر او گردیده است
92 چارمذهب دان در او خود تو بیک تا نیفتی اندر این معنی بشک
93 کرد جعفر عاشقان را راه بین در طریقت راه عاشق را گزین
94 علم عاشق جملهٔ عالم گرفت رفت ودین عیسی مریم گرفت
95 دانکه دینت را بقلب اندودهاند قلب و ذکرت را بسی آلودهاند
96 دین قلابی نیاید هیچ کار رو ز روی انبیا تو شرم دار
97 دین احمد دین پاکان خداست خود بدین دیگران کفر و بلاست
98 ای تو هرجائی شده در دین خود مکر و حیله کردهٔ تلقین خود
99 رو تو شرع مصطفی را یک نگر ورنه ایمان تو دارد صد خطر
100 هر که او را دیدهای احول بود کار او در دین حق مهمل بود
101 هرکه چون عطّار با ایمان بود رهنمای او شه مردان بود
102 رو تو شه را در وجود خویش بین تا شود همچون سلیمانت نگین
103 خاتم ملک سلیمان دین تست علم شاه لو کشف تلقین تست
104 دین من حبّ نبیّ المرسلین مذهب من مذهب صادق ببین
105 غیر این مذهب دگر هاهست هیچ صاحب فتوای ما خود هست گیج
106 صاحب فتویّ تو خود هیچ بود زآنکه او چون ریسما پرپیچ بود
107 پیچ و تاب آمد همه این دین او زآنکه شد علم صور آئین او
108 تو زخود بگذر که تا یکتا شوی در معانیّ خدا بینا شوی
109 هرکه بینا شد بمعنی نور شد گاه مست یار و گه مخمور شد
110 هرکه بینا شد خدا را دید او سورهٔ طاها ز حق بشنید او
111 سورهٔ طاها به اسرا جمع کن رو کلام ایزدی را سمع کن
112 هست دریاها ز علمش موج زن تو نداری قطرهای در بحر تن
113 چونکه ازدریا تو دوری کردهای خویش را در دین چو موری کردهای
114 مور تشنه لنگ و لوک و راندهای از لب دریای وحدت ماندهای
115 خشک گردد خود ز بی آبی درخت رو وجودت سبز گردان همچو بخت
116 بخت من سبز و سعادتمند شد زآنکه اسرار ولیّاش بند شد
117 گر همی خواهی که باشی زنده نام رو طلب از آب کوثر یک دوجام
118 تاشوی چون خضر زنده درجهان تو بمانی در معانی جاودان
119 دنیی وعقبیت در فرمان شود ذات پاکت رحمت رحمان شود
120 همنشین روح باشی در ظهور همنشین حور باشی در حضور
121 قطرهٔ تو لاف دریائی زند روح پاکت دم ز دنیائی زند
122 قطره چون با بحر شد پاک آید او بلکه از افلاک چالاک آید او
123 قطرهٔ پاکان بپاکان شد قرین ثبت این در مظهرم باشد یقین
124 جوهر و مظهر تو پیر خویش دان تا ببینی نور غیبی را عیان
125 صد هزاران عارف صاحب کمال خود ورا خوانند اندر وقت حال
126 میل ناحق کردهای ای مدّعی در همه دینها شدستی خارجی
127 دین به اسلام نبی باشد درست غیر عشق او ز جان ما نرست
128 عشق او سوز دل عشّاق شد بر همه خلق جهان رزّاق شد
129 من که از رزقش چشیدم ذرّهای از وجود من برآمد نعرهای
130 نعرهٔ من بین در این مظهر تمام از دل دریا برآمد جام جام
131 از دل مظهر هزاران چشمه خاست چشمهای ازوی هزاران بحرهاست
132 هرکه مظهر را بداند سرور است رفعتش از مردمان بالاتر است
133 میل بالا هرکه دارد مرد ماست جنّت فردوس او را زیر پاست
134 میل بالا بهتر از پستی بود عاشقی خود رستن از هستی بود
135 بین که عیسی میل بالا کرده است او چگونه بر فلک جا کرده است
136 همّت پستت کند پست ای پسر همّت عالیت سازد همچو زر
137 رو تو چون شهباز پروازی بکن رو تو با معشوق خود نازی بکن
138 تا بکی همچون کشف بینی تو تخم عاقبت پوسیده گردی همچو تخم
139 تا بکی همچون کشف در تخم خویش محو باشی و نیابی کام خویش
140 مال دنیا هست تخم و تو کشف چشم داری تو بر او بهر خلف
141 تو کشف باشی و دنیا تخم تو وز دو عالم روی آورده باو
142 تو گذر از تخم و از خود نیز هم تا نماند در وجودت رنج و غم
143 گشت شه باز آنکه او شهباز شد سوی اصل خویشتن او باز شد