- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یافت آیینه زنگیی در راه واندرو روی خویش کرد نگاه
2 بینی پخج دید و دو لب زشت چشمی از آتش و رخی ز انگِشت
3 چون برو عیبش آینه ننهفت بر زمینش زد آن زمان و بگفت
4 کانکه این زشت را خداوندست بهر زشتیش را بیفگندست
5 گر چو من پر نگار بودی این کی در این راه خوار بودی این
6 بیکسی او ز زشتخویی اوست ذُلِّ او از سیاهرویی اوست
7 این چنین جاهلی سوی دانا اینت رعنا و اینت نابینا
8 نیست اینجا چو مر خرد را برگ مرگ به با چنین حریفان مرگ