1 حرامش باد بدعهد بداندیش شکم پرکردن از پهلوی درویش
2 شکم پر زهرمارش بود و کژدم که راحت خواهد اندر رنج مردم
3 روا دارد کسی با ناتوان زور؟ کبوتر دانه خواهد هرگز از مور؟
4 اگر عنقا ز بیبرگی بمیرد شکار از چنگ گنجشکان نگیرد
1 مشمر برد ملک آن پادشاه که وی را نباشد خردمند پیش
2 خردمند گو پادشاهش مباش که خود پاشاهست بر نفس خویش
1 شنیدم که وقتی گدازادهای نظر داشت با پادشازادهای
2 همیرفت و میپخت سودای خام خیالش فرو برده دندان به کام
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم