1 به قصد خون من آن غمزه مست همیشه نوک مژگان می کند تیز
1 من سر زلفش نمی دادم ز دست لیکن از بویش شدم مدهوش و مست
2 رفت زلف او ز دستم این زمان هست داغی بر دلم زین سان که هست
1 می دهم جان ز پی لعل زمرّد پوشش گرچه حاصل نشود کام به سعی و کوشش
2 چشم مستش که به هر غمزه بریزد خونی گو بخور خون من خسته که بادا نوشش
1 آتش دل چند سوزد رشته جانم چو شمع؟ ای صبا! تشریف ده تا جان برافشانم چو شمع
2 راز من چون شمع روشن گشت در هر محفلی بس که سیل آتشین از دیده میرانم چو شمع