- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برای خشت خم خوبیم گو آن پیر ترسا را کزین بازیچه طفلان خرد مشت گل ما را
2 جهان را نیست آن معنی که باید فکر آن کردن الف با خوان هر مکتب شکافد این معما را
3 به خود از بهر حسرت داد راهم ورنه معلومست ز دریا چند در آغوش گنجد موج دریا را
4 همین بس شاهد بیاختیاریهای مشتاقان که عذر از جانب یوسف بود جرم زلیخا را
5 خموشی نزد عشق آرم که بر درگه سلطانان کمان بر زه نمیآرند بازوی توانا را
6 همین مقدار میخواهیم از رخ پرده برداری که بشناسیم قدر بینش نادان و دانا را
7 «نظیری» خاطری از داغ دل آزردهتر دارد قدم هشیار نِهْ اینجا که در خون مینهی پا را