1 گل ز روی او شرمسار شد دل چو موی او بیقرار شد
2 ماه بر زمینش نهاده رخ چون بر اسب خوبی سوار شد
3 وانکه دید روی نگار من ز اشک دیده رویش نگار شد
4 سر به خاک پایش در افکنم چون که دست عقلم ز کار شد
5 می که نوشیدم، آتشی بر زد غم که پوشیدم، آشکار شد
6 همرهان من، گو: سفر کنید کاوحدی به دامی شکار شد