-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گل در قرق عرق کند از شرم روی تو صافی به کوچها دود از جستجوی تو
2 در شانه دید موی تو صافی و زان زمان برسینه سنگ میزند از شوق موی تو
3 بر پای سرو و بید نهد روی هر نفس صافی ز حسرت و هوس قد و روی تو
4 مشکین کند کنار و لبش هر به مدتی آن باد مشک بیز که اید ز سوی تو
5 صافی به جای آب روانها کند نثار بر دست آنکه آب زند خاک کوی تو
6 دستش به جان نمیرسد، ار نی به جای آب میکرد جان خویشتن اندر گلوی تو
7 روزی بنه به خوردن میپای در قرق تا ما به سر کشیم چو صافی کدوی تو
8 کی کردمی من از لب صافی حدیث؟ اگر وقتی برو دهان ننهادی سبوی تو
9 تو در مراغه فارغ و صوفی به نوبهار در خاک و خون مراغهزنان ز آرزوی تو
10 بر ما تو بسته در چو قرق سال و ماه و ما سر در جهان نهاده چو صافی به بوی تو
11 صافی ز سنگ تفرقه فریاد میکند مانند اوحدی، که بنالد ز خوی تو