گل در قرق عرق کند از از اوحدی مراغه‌ای غزل 679

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

گل در قرق عرق کند از شرم روی تو

1 گل در قرق عرق کند از شرم روی تو صافی به کوچها دود از جستجوی تو

2 در شانه دید موی تو صافی و زان زمان برسینه سنگ می‌زند از شوق موی تو

3 بر پای سرو و بید نهد روی هر نفس صافی ز حسرت و هوس قد و روی تو

4 مشکین کند کنار و لبش هر به مدتی آن باد مشک بیز که اید ز سوی تو

5 صافی به جای آب روانها کند نثار بر دست آنکه آب زند خاک کوی تو

6 دستش به جان نمی‌رسد، ار نی به جای آب می‌کرد جان خویشتن اندر گلوی تو

7 روزی بنه به خوردن می‌پای در قرق تا ما به سر کشیم چو صافی کدوی تو

8 کی کردمی من از لب صافی حدیث؟ اگر وقتی برو دهان ننهادی سبوی تو

9 تو در مراغه فارغ و صوفی به نوبهار در خاک و خون مراغه‌زنان ز آرزوی تو

10 بر ما تو بسته در چو قرق سال و ماه و ما سر در جهان نهاده چو صافی به بوی تو

11 صافی ز سنگ تفرقه فریاد می‌کند مانند اوحدی، که بنالد ز خوی تو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر