1 ای گل، تو ز جمعیت گلزار، چه دیدی جز سرزنش و بد سری خار، چه دیدی
2 ای لعل دل افروز، تو با اینهمه پرتو جز مشتری سفله، ببازار چه دیدی
3 رفتی به چمن، لیک قفس گشت نصیبت غیر از قفس، ای مرغ گرفتار، چه دیدی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 حکایت کرد سرهنگی به کسری که دشمن را ز پشت قلعه راندیم
2 فراریهای چابک را گرفتیم گرفتاران مسکین را رهاندیم
1 گنجشک خرد گفت سحر با کبوتری کآخر تو هم برون کن ازین آشیان سری
2 آفاق روشن است، چه خسبی به تیرگی روزی بپر، ببین چمن و جوئی و جری
1 سود خود را چه شماری که زیانکاری ره نیکان چه سپاری که گرانباری
2 تو به خوابی، که چنین بیخبری از خود خفته را آگهی از خود نبود، آری
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به