1 فلک، از جور تو دل پر ز خون بود غم و اندوه من از حد فزون بود
2 نه اکنون است ظلمش یار فایز ز هنگام تولد تا کنون بود
1 دلم از بس که دنبال تو گشته دل خونگشته پامال تو گشته
2 مگر در وقت مردن خون فایز ترشح کرده و خال تو گشته
1 پریرویان به ما کردند نظاره یکی چون ماه و باقی چون ستاره
2 کمان ابرو و مژگان تیز کردند زدند بر جان فایز چون هزاره
1 دلم از دست خوبان چاک چاکست تنم از هجرشان اندوهناکست
2 چو فایز خورده باشد تیر غمزه ز تیر طعنه دشمن چه باکست؟