1 فلک نه همسری دارد نه هم کف بخون ریزی دلش اصلا نگفت اف
2 همیشه شیوهٔ کارش همینه چراغ دودمانیرا کند پف
1 سر سرگشتهام سامان نداره دل خون گشتهام درمان نداره
2 به کافر مذهبی دل بسته دیرم که در هر مذهبی ایمان نداره
1 بشم واشم که تا یاری گره دل به بختم گریه و زاری گره دل
2 بگردی و نجوئی یار دیگر که از جان و دلت یاری گره دل
1 دو چشمم را ته خون پالا کنی ته کلاه عقلم از سر وا کنی ته
2 اگر لیلی بپرسه حال مجنون نظر او را سوی صحرا کنی ته
1 اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم که این چون است و آن چون
2 یکی را میدهی صد ناز و نعمت یکی را نان جو آلوده در خون
1 چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی که یکسر مهربانی دردسر بی
2 اگر مجنون دل شوریدهای داشت دل لیلی از آن شوریده تر بی