ابتدا برنام حی لایزال از عطار نیشابوری اشترنامه 1

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

ابتدا برنام حی لایزال

1 ابتدا برنام حی لایزال صانع اشیاء و ابداع جلال

2 آن خردبخشی که آدم ذات اوست جمله اشیا مصحف آیات اوست

3 خاک را بر روی آب او گسترید عقل و جان و دین و دل زو شد پدید

4 کره چرخ فلک گردان بکرد ماه و خورشید اندرو تابان بکرد

5 آفتاب روح را اطوار داد چار را شش داد و نه را چار داد

6 جسم را از خاک و آب او آفرید روح را از باد و آتش پرورید

7 روح پنهان گشت و تن پیدا نمود از یداللّه اوید بیضا نمود

8 اول وآخر نبد غیری ورا هرچه بینی اوست این بس مر ترا

9 آسمان شد خرقه پوش از شوق او دایما گردان شده از ذوق او

10 هرچه بینی ذات یزدانست و بس میدهد بر این گواهی هر نفس

11 اولین وآخرین ذات ویست نحن اقرب گفت آیات ویست

12 هرچه آورد از عدم پیدا نمود صورت جزوی همه اشیا نمود

13 آفتاب از نور او یک ذرّه دان پرده دار از نور او شد آسمان

14 ماه گشته سالکی این نور را میدهد هر روز نور او حور را

15 اندرین ره سالها بگداخته محو گشته راز او نشناخته

16 هر زمان در منزلی دیگر رود گاه بی پا و گهی بی سر رود

17 کوکبان چرخ حیران گشتهاند با فلک در رقص گردان گشتهاند

18 چرخ میخواهد که این سر پی برد لیک هرگز ره بصنعش کی برد

19 خاک را این سر مسلّم آمدست زانکه اندر راه او کم آمدست

20 هرچه پنهان بود از وی فاش شد بود معنی نقش صورتهاش شد

21 قرب خاک از بعد آن کامل ترست هر که او مهجورتر و اصل ترست

22 باد خدمتکار کوی خاک شد روح مطلق گشت جان پاک شد

23 عقل آنجا چون نظر بر دل فکند عشق پیدا شد ز جان دردمند

24 آب شد آئینه کلی بدید علفو و سفل از یکدگر شد ناپدید

25 هر چهار آمد پدید از هر چهار صدهزار آمد برون از صد هزار

26 عقل صورت بین بدو با عشق گفت کاین چه نقشی بود ز اسرار نهفت

27 عشق گفتا آنچه من دیدم ز تو تو ندیدی سرّو من دیدم ز تو

28 جمله ذرّات پیدا و نهان نقطه من گشت در هر دو جهان

29 اولین و آخرین عشقست و بس عقل سودا میپزد در هر نفس

30 عشق جانان دید، عقل اشیا نمود عشق بر موسی ید بیضا نمود

31 جوهر عشقست پیدائی حق راز پنهانست یکتائی حق

32 عشق ظاهر کرد هر چیزی که بود عقل بود امابرین واقف نبود

33 عشق جانان دید و جانان گشت کل در عیان عشق پنهان گشت کل

34 عقل اندر قل تعالوا باز ماند عشق سوی سرّ صاحب راز ماند

35 گر ترا عشقست یک ذره درای تا درین ره بشنوی بانگ درای

36 چند خواهی ماند نه پخته نه خام نه بد و نه نیک نه خاص ونه عام

37 اول آدم در فنای عشق بود گشت پیدا ظاهرش بود و نبود

38 خواست تا خود را بداند از یقین عقل او را رهنما آمد درین

39 اول آدم سوی هر ذره شتافت تا بخود در ره نتافت او ره نیافت

40 بی خبر از نور جان پاک بود گرچه سر تا پای صورت خاک بود

41 کرد جانان مر ورا تعلیم اسم تا عدو پیدا شود بر قسم قسم

42 سوی ظلمت آشیان نور کرد بعد از آن رو در بهشت و حور کرد

43 از سوی دنیا سوی جنت فتاد تاج بر فرق خدا دانی نهاد

44 نور عشق اندر رهش همراه بود پس سوی جانان ورا راهی نمود

45 گفت ای آدم تو هستی جزو و کل عزها کلی بدل کردی بذل

46 بندگی ما را تو مطلوب آمدی در محبت عین محبوب آمدی

47 درید قدرت وجودت چل صباح داد ترکیبی مرورا روح راح

48 هرچه بینی آن تویی خود را بدان ظاهری و باطنی و جسم و جان

49 اولی بس بی نهایت گشتهٔ پرتوی بی حدّ و غایت گشتهٔ

50 عرش با کرسی ز ذاتت خواستند هر دو را از ذات تو آراستند

51 آسمان و عرش و عنصر ذات تست هر دو عالم نقطه ذرّات تست

52 آفرینش از تو بگرفته نظام اولین و آخرین را کن تمام

53 آدم آن دم گفت ای جان جهان ای مرا نور دل و عین عیان

54 ای بتو پیدا شده جان و تنم ای ز نور تو شده ره روشنم

55 ای مه و خورشید عکس نور تو من ز تو میخواهم این منشور تو

56 تا مرا راهی نمایی از رهت زانکه آدم هست خاک درگهت

57 جزو و کل ذات تو میبینم همه در دم آدم فکندی دمدمه

58 هفت گردون نقطه پرگارتست عرش و کرسی غرقه انوار تست

59 ای بتو روشن تمام کاینات آدم مسکین شده گم در صفات

60 کمترین خاک کویت آدمست نور پاکت روشنی عالمست

61 آدم از تو راه عزت یافته از همه اشیا ترا دریافته

62 مر مرا راهی سوی جانان نمای این گره از جسم آدم برگشای

63 نور پیغمبر یقین راه او گشته پیوسته سوی درگاه او

64 دید آدم عالم از بهر فنا انبیا و اولیا و اصفیا

65 گفت احمد کاین همه ذرّات تست نقطهای صفحه آیات تست

66 از میان جمله مقصودش منم زانکه من نور تمامت آمدم

67 انبیا از نسل تو پیدا شوند هر یکی سر فتنهٔ غوغا شوند

68 آنچه اسرارست ماداناتریم جمله از خود دیده بر دید آوریم

69 آنچه ما دانیم آن ظاهر کنیم گاه مومن گاهشان کافر کنیم

70 آنچه ما دانیم پیدا آوریم نیک و بدهاشان تمامت بنگریم

71 آنچه ما دانیم از نیک و بدی حکم کرده در ازل الّا الذی

72 آنچه ما دانیم از اسرار کل بگذرانیم از همه از عزّ و ذل

73 بر سر هر یک قضایی آوریم بر تن هر یک بلایی آوریم

74 چرخ را دور شبانروزی دهم شب برم روز آورم روزی دهم

75 یفعل اللّه ما یشاء از حکم ماست هر که جز این بنگرد عین خطاست

76 چشم بگشای ای امین راه بر کار عالم را تمامت در نگر

77 این همه بند ره سالک شدست جملگی تقدیر از مالک شدست

78 هر که او در قید چندین پیچ پیچ چون بمیرد در نیابد هیچ هیچ

79 انبیا بودند سر غوغای عشق جان فدا کردند در سودای عشق

80 زانکه راه جمله پیچاپیچ بود چون بدیدند آن همه بر هیچ بود

81 محو گشتند از صفات جسم و جان تا یقین شان گشت بی شک جان جان

82 در ره توحید فانی آمدند غرق آب زندگانی آمدند

83 در ملامتها که آمد جملهشان از نشان جسم گشته بینشان

84 آنچه آمد از بلا بر انبیا در ره معشوق از جور و جفا

85 اول آدم از عزازیل لعین در گمان افتاد از راه یقین

86 نوح را بنگر که از طوفان چه دید شد درون بحر عشقش ناپدید

87 دیگر ابراهیم را از تف نار غرقه گشته در میان نور نار

88 باز در یعقوب نابینا نگر یوسفش گم کرده گر گان پیش در

89 باز بنگر کز سلیمان ملک و تاج بستدند ازوی بکلی دیو داج

90 درنگر کایوب ابدال ضعیف مانده اندر کرم تن زار و نحیف

91 باز بنگر چون زکریا بر درخت کرده ارّه برو جودش لخت لخت

92 باز بنگر تا سر اسحاق را کرد خونش بر سر عشّاق را

93 باز موسی را نگر ز آغاز عهد دایهاش فرعون و ازتابوت مهد

94 باز بنگر بر سر یحیی که چون کرده جوشش بر سر عشّاق خون

95 باز بنگر تا که عیسی چند بار آوریدند آن سگان در زیر دار

96 باز بنگر تا سر ختم رسل چند دیده خویش را در عین ذل

97 این همه راه ملامت آمدست تا بنزدیک قیامت آمدست

98 کس نداند تا چه حکمت میرود هر وجودی را چه قسمت میرود

99 جهد میکن تا ز صورت بگذری بو که از معنی زمانی برخوری

100 جان خود را بر رخ جانان فشان در ره مردان چو ایشان جان فشان

101 این طلسم از جسم و صورت برفکن طیلسان از روی معنی برفکن

102 تا بگنج ذات مخفی در رسی همرهان رفتند و تو مانده پسی

103 ذات تو در نیستی پیدا شود وین دو بینی تو در یکتا بشود

104 ای شده کون و مکان از تو پدید هر چه گفتم گوش جان ازتو شنید

105 ای درون جسم و جان پیدا شده از دو عالم تا ابد یکتا شده

106 ای اناالحق گفته بی لفظ و زبان در دلم پیدا و ازدیده نهان

107 اولین وآخرین را رهنمون از تو پیدا گشته یکسر کاف و نون

108 ای بذات خویش بیچون آمده نه درون رفته نه بیرون آمده

109 آشکارا بر دل و برجان شده از تمام دیدگان پنهان شده

110 ای شده بر جان و دلها آشکار راحم و رحمان و حی و کردگار

111 ای جلال و قدر تو دانسته تو در ازل هم قدر تو دانسته تو

112 ای کمال لایزالت نور پاک ای شده جویای صنعت آب و خاک

113 آفتاب از شوق تو در تک و تاب خیمه کرده بی ستون و بی طناب

114 ماه هر ماهی ز غم بگداخته هم کمال نور تو نشناخته

115 آتش اندر آتش شوقت مدام باد کرده راه پیمایی تمام

116 تا زجایی راه یابد سوی تو در نفسها میزند اوهوی تو

117 آب از صنعت روان در مرغزار در درون چشمه نالان زار زار

118 خاک خاک راه بر سر کرده است کو میان صد هزاران پرده است

119 از پس پرده ترا جویان شده اوفتاده در ره و حیران شده

120 کوه را کوه غم و اندوه و درد در دل و پایش فرو رفته بگرد

121 میرند هر لحظه بحر از شوق جوش تا کند درّ وصالت را بگوش

122 هر شجر کان از زمین آید برون میشود در راه عشقت سرنگون

123 میوههای رنگ رنگ از شاخسار میکند هر سال از صنعت نثار

124 طالبان عشق در کار آمده از پی حسنت ببازار آمده

125 جمله در اطوار و ادوار و خورش عقل اینجا میکند زان پرورش

126 تا ز اسرار تو ای عقل فضول میکند هر ذرّه تدبیر وصول

127 چند گویم چند جویم مر تورا ای ز پنهانی شده پیدامرا

128 در سوی هر ذرّهٔ چون بنگرم از هویدائیت آنجا ره برم

129 عشق راهم مینماید هر نفس عقل میاندازدم در باز پس

130 چون یقینم شد که جانانم تویی محو گشتم در تو، بردار این دویی

131 قل هواللّه احد یک بیش نیست دیده بگشا زانکه او یک بیش نیست

132 خالقا بیچارهٔ راه توم بنده و زندانی جاه توم

133 در درون نفس چندین پیچ پیچ ماندهام جان پرخطر بر هیچ هیچ

134 از دو بینی دیدهام بگشای زود سوی مقصودم رهی بنمای زود

135 حاضری یا رب ز زاریهای من وارهان جانم ز دست خویشتن

136 سیر گشتم از جهان و خلق پاک آرزویم میکند در زیر خاک

137 بی نیازا در نیاز من نگر وارهان جانم ازین خوف و خطر

138 از سوی صورت سوی معنی برم وز سوی معنی سوی عقبی برم

139 از لقای خود دلم پر نور کن وز عزازیل لعینم دور کن

140 رحمتی کن بر من آشفته کار از خداوندی به بخشش درگذار

141 گر نیامرزی تمامت جزو و کل عزّها کلّی بدل گردد بذل

142 ای گناه آمرز مشتی پرگناه هم ز تو سوی تو آوردم پناه

143 در دم آخر که خواهم آمدن مر مرا امّید توخواهی بدن

144 شومی و بی شرمی ما در گذار کرده ما پیش چشم ما میار

145

عکس نوشته
کامنت
comment