1 ز اول بامداد سرمستی ور نه دستار کژ چرا بستی
2 سخت مستست چشم تو امروز دوش گویی که صرف خوردستی
3 جان مایی و شمع مجلس ما السلام علیک خوش هستی
4 باده خوردی و بر فلک رفتی مست گشتی و بند بشکستی
5 صورت عقل جمله دلتنگیست صورت عشق نیست جز مستی
6 مست گشتی و شیرگیر شدی بر سر شیر مست بنشستی
7 باده کهنه پیر راه تو بود رو که از چرخ پیر وارستی
8 ساقی انصاف حق به دست توست که جز آن شراب نپرستی
9 عقل ما بردهای ولیک این بار آن چنان بر که بازنفرستی
دیدگاهها **