-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عاشقان اوّل قدم بر هردو عالم میزنند بعد از آن در کوی عشق از عاشقی دم میزنند
2 جرعهنوشان بلا را شادمانی در غم است شادمان آن دل که در وی سکه غم میزنند
3 تا برآمد از گدایی نام ما در کوی دوست کوس سلطانی ما در هردو عالم میزنند
4 از خیالات رخش تسکین همییابد دلم حوریان قدس آبی بر جهنّم میزنند
5 خاکیان یعنی که خاکآلودگان کوی عشق چار بالش بر نُهم ایوان اعظم میزنند
6 عقل کل با عشق میگوید که بر من رحم کن زورمندان پنجه با افتادگان کم میزنند
7 شیخ در محراب و ما را سجده ابروی دوست هر گروهی پشت و پیش قبلهای خم میزنند
8 خیل مژگانم دو صف آراسته بر روی هم ریزش خون میشود هردم که بر هم میزنند
9 دل چو جان میرفت جامه بر تن خود چاک زد جامهها را چاک اندر روز ماتم میزنند
10 قدسیان هردم ز سیلابِ سرشک دیدهام طیلسان خویش را در آب زمزم میزنند
11 ساکنان آستان عشق مانند جلال از فراغت پشت پا بر ملکت جم میزنند