- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نخست عشق به میخانه کرد نزول به گرد مدرسه گردیدنست نامعقول
2 ز راه ضربت دستست رقص بی حالان سماع عشق نخیزد مگر ز اصل اصول
3 کمینه بوالعجبی، در دیار عشق این است که حاکمی شود از حکم کودکی معزول
4 از آن عزیز خراباتیان شدیم که ما ادب نگاه نداریم، در خروج و دخول
5 برون ز دلبر شهری، درون ز شاهد غیب گنه به طور ملامت کشان بود مقبول
6 متاع هر دو جهان را به یک گدا بخشیم گر از هزار تمنا، یکی رسد به حصول
7 بلند شد سخن عشق، لیک معذوریم که نیست رخصت گفتار جز بقدر عقول
8 غرض گدای در دوست بودنست ارنه به گنج ها نکنیم التفات بر مسئول
9 خموش تا نشناسد کسی «نظیری » را چه لازم است که معلوم گردد این مجهول