1 ای هیزم تو خشک نگردد روزی تا تو فتد ز آتش دلسوزی
2 تا خرقهٔ تن دری تو بیدل سوزی عشق آموزی ز جان عشق آموزی
1 رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را
2 چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را
1 بار دیگر یار ما هنباز کرد اندک اندک خوی از ما بازکرد
2 مکرهای دشمنان در گوش کرد چشم خود بر یار دیگر باز کرد
1 از عشق تو هر طرف یکی شبخیزی شب کشته ز زلفین تو عنبر بیزی
2 نقاش ازل نقش کند هر طرفی از بهر قرار دل من تبریزی
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به