1 آتش است آب دیده مظلوم چون روان گشت خشک و تر سوزد
2 تو چو شمعی ازو هراسان باش کاول آتش ز شمع سر سوزد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 گر چه وصلت نفسی می ندهد دست مرا جز بیادت نزنم تا نفسی هست مرا
2 من چو وصل تو کسی را ندهم آسان دست چون بدست آوری آسان مده از دست مرا
1 مبداء عشق ز جاییست که نیز آنجا را کسی ندیدست و نداند ازل آن مبدا را
2 سخن عشق بسی گفته شد و می گویند کس ازین راه ندانست امد اقصا را
1 نگار من که بلب جان دهد جهانی را ببوسه یی بخرد از تو نیم جانی را
2 میان وصل و فراقش ز بهر ما سخنست دو پادشا بخصومت خورند نانی را
1 هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد
2 وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به