سرم را پر کن از محمدحسین غروی اصفهانی غزل 110

محمدحسین غروی اصفهانی

آثار محمدحسین غروی اصفهانی

محمدحسین غروی اصفهانی

سرم را پر کن از سودای عشق و سربلندم کن

1 سرم را پر کن از سودای عشق و سربلندم کن سویدای مرا سرشار شوق و مستمندم کن

2 دل آشفته ام چون آهوی وحشی رمید از من گره بگشا ز زاف مشگسای و در کمندم کن

3 سکندروارم از سرچشمۀ حیوان مکن محروم چه خضرم کامیاب از لعل نوشخندم کن

4 سلیمانا مرا دیو طبیعت کرده اندر بند باسم اعظم آزادم کن و فارغ ز بندم کن

5 بلا گردان خویشم کن به قربان سرت گردم بفرما جلوه ای بر آتش غیرت سپندم کن

6 خرابم کن ز جامی تا به آزادی زنم گامی مرا از خویشتن بیخود کن، از خود بهره مندم کن

7 سمند طبع لنگست و مجال جانفشانی نیست مرا خاک ره میدان آن رفرف سمندم کن

8 پسند طبع والای تو نبود مفتقر هرگز ولی قطع نظر جانا ز وضع ناپسندم کن

عکس نوشته
کامنت
comment