آتشین‌خوی مرا پاس دل من نیست از رهی معیری غزل 6

رهی معیری

آثار رهی معیری

رهی معیری

آتشین‌خوی مرا پاس دل من نیست نیست

1 آتشین‌خوی مرا پاس دل من نیست نیست برق عالم‌سوز را پروای خرمن نیست نیست

2 مشت خاشاکی کجا بندد ره سیلاب را؟ پایداری پیش اشکم کار دامن نیست نیست

3 آنقدر بنشین که برخیزد غبار از خاطرم پای تا سر ناز من هنگام رفتن نیست نیست

4 قصه امواج دریا را ز دریادیده پرس هر دلی آگه ز طوفان دل من نیست نیست

5 همچو نرگس تا گشودم چشم پیوستم به خاک گل دو روزی بیشتر مهمان گلشن نیست نیست

6 ناگزیر از ناله‌ام در ماتم دل چون کنم؟ مرهم داغ عزیزان غیر شیون نیست نیست

7 در پناه می ز عقل مصلحت بین فارغیم در کنار دوست بیم از طعن دشمن نیست نیست

8 بر دل پاکان نیفتد سایه آلودگی داغ ظلمت بر جبینم صبح روشن نیست نیست

9 نیست در خاطر مرا اندیشه از گردون رهی رهرو آزاده را پروای رهزن نیست نیست

عکس نوشته
کامنت
comment