- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در افتادند در شهری سپاهی گریزان شد نهان زان شهر شاهی
2 بشهری شد بگردانید جامه نه خاصه باز دانستش نه عامه
3 بجای آورد او را آشنائی بدو گفتا چرائی چون گدائی
4 بگو آخر که من شاهم بایشان چرا بنشستهٔ خوار و پریشان
5 شهش گفتا مگو آی در نظاره که گر گویم کنندم پاره پاره
6 کسی کو دیدهٔ سلطان ندارد به سلطان رفتنش امکان ندارد
7 اگر بیدیده جوئی قربت شاه شوی درخون جان خویش آنگاه