بیم و حسرت، دگر این از میرزاده عشقی نمایشنامه 8

میرزاده عشقی

آثار میرزاده عشقی

میرزاده عشقی

بیم و حسرت، دگر این باره چنان آزردم

1 بیم و حسرت، دگر این باره چنان آزردم که بپاشید قوایم ز هم و پژمردم

2 سست شد پایم و با سر به زمین برخوردم مرده شد زنده و من زنده ز وحشت مردم

3 پس ازین هر چه به خاطر دارم همه را خواب و گمان پندارم

4 گرچه آن حادثه نی خواب و نه بیداری بود حالتی برزخ بیهوشی و هشیاری بود

5 نه چو در موقع عادی، نظرم کاری بود نه جهان یکسره از منظره ام عاری بود

6 کان کفن تیره ز جا برجنبید مر مرا با نظر خیره بدید

7 خاست از جای به پا اندک و واپس شد نیز وانمود اینسان کو را بود از من پرهیز

8 با یکی ناله لرزنده وحشت انگیز گفت ای خفته بیگانه از اینجا برخیز

9 که پر اسرار در و دیوار است پایه خشت و گلش اسرار است

10 این طلسم است نه یک زمره ز آبادانی این طلسمی است که در دهر ندارد ثانی

11 به طلسم است در آن روز و شب ایرانی زین طلسم است دیار تو بدین ویرانی!

12 من هیولای سعادت هستم که بر این تیره سرا دل بستم

13 مر مرا هیچ گنه نیست به جز آنکه زنم زین گناه است که تا زنده ام اندر کفنم

14 من سیه پوشم و تا این سیه از تن نکنم تو سیه بختی و بدبخت چو بخت تو منم

15 من اگر گریم، گریانی تو من اگر خندم، خندانی تو

16 بکنم گر ز تن این جامه، گناهست مرا! نکنم، عمر در این جامه، تباهست مرا!

17 چه کنم؟ بخت از این رخت، سیاهست مرا! حاصل عمر از این زندگی، آهست مرا!

18 زحمت مردن من یک قدم است! تا لب گور کفن در تنم است!

19 فقط از مردنم آئین مماتم باقیست یعنی آن فاتحه خوانی وفاتم باقیست

20 اینکه بینی تو که باز این، رخ ماتم باقیست یادگاری است، کز ایام حیاتم باقیست

21 بهر گور است معطل ماندم ورنه من فاتحه خود خواندم

22 از همان دم که در این تیره دیار آمده ام خود کفن کرده ببر، خود به مزار آمده ام

23 همچو موجود جمادی، نه بکار آمده ام جوف این کیسه سربسته، ببار آمده ام

24 تا درین تیره کفن در شده ام! زنده نی، مرده ماتم زده ام!

25 تا به اکنون که هزار و صد و اندی سال است: اندر این بقعه، درین جامه، مرا این حال است

26 غصب از آن، حق حیات من زشت اقبال است (من) با تو این عمر شگفت آر تو بی امثال است

27 پدر و مادرت آیا که بدند؟ تو چرا زنده ای، آنها چه شدند!

28 بر زبانم بر او، حرف پدر چون آمد بر رخش وضعیت حال دگرگون آمد

29 گوئی این حرف خراشیدش و دل خون آمد چون ز بس آه از آن سینه محزون آمد

30 هر چه گفتم: چه شدت؟ در پاسخ ناله سر کرد که آوخ آوخ

31 «من به ویرانه ز ویران شدن ایرانم! من ملک زاده این مملکت ویرانم!

32 دختر خسرو شاهنشه دیرین بودم نازپرورده در دامن شیرین بودم

33 خانه اول من، گوشه ویرانه نبود چه حرمخانه اجداد من این خانه نبود

34 دخت شاهی که زبم مملکتش تا قافست شده ویرانه نشین ای فلک این انصافست؟

35 سپس او خیره بماند و من نیز خیره: زین قصه اسرارآمیز

36 فرط آن خیرگیم حال مجانین آورد در و دیوار به چشمم همه رنگین آورد

37 خشت ها در نظرم، شکل شیاطین آورد بر دماغم، اثر لطمه سنگین آورد

38 پیش کز واهمه، از خود بروم به کزین واهمه، از خود بروم

عکس نوشته
کامنت
comment