- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پدر گفتا که جهلت غالب آمد دلت این جام را زان طالب آمد
2 که تا چون واقف آئی از همه راز شوی برجملهٔ عالم سرافراز
3 چو خود را بر فلک این جاه بینی همه خلق زمین در چاه بینی
4 ز عُجب جاهِ خود از خود شوی پُر بمانی جاودانی در تکبر
5 اگر در پیش داری جامِ جمشید که یک یک ذره میبینی چو خورشید
6 چه گر زان جام بینی ذرّه ذرّه که چون مرگت نهد بر فرق ارّه
7 نداری هیچ حاصل چون جم از جام که چون جم زار میری هم سرانجام
8 چو هست این جام در چاه اوفتادن حرامت باد از راه اوفتادن