1 پدر گفتش که چیزی بایدت خواست که آن در حضرت عزت بود راست
2 که گر لایق نباشد آنچه خواهی ترا آن چیز نبوَد جز تباهی
1 نور ایمان از بیاض روی اوست ظلمت کفر از سر یک موی اوست
2 ذره ذره در دو عالم هر چه هست پردهای در آفتاب روی اوست
1 دولت عاشقان هوای تو است راحت طالبان بلای تو است
2 کیمیای سعادت دو جهان گرد خاک در سرای تو است
1 در سرم از عشقت این سودا خوش است در دلم از شوقت این غوغا خوش است
2 من درون پرده جان میپرورم گر برون جان می کند اعدا خوش است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند