1 پدر گفتش که چون زر سایه افکند ترا از گوهر و از پایه افکند
2 نیاید دُنیی و دین راست هر دو ز حق میدان که نتوان خواست هر دو
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 در عشق تو گم شدم به یکبار سرگشته همی دوم فلکوار
2 گر نقطهٔ دل به جای بودی سرگشته نبودمی چو پرگار
1 ای عجب دردی است دل را بس عجب مانده در اندیشهٔ آن روز و شب
2 اوفتاده در رهی بی پای و سر همچو مرغی نیم بسمل زین سبب
1 ناکرده وجودم بدل اینجا چه کنم چون نیست مرا خود محل اینجا چه کنم
2 گویند بیا کآتش موسی بینی با فرعونی در بغل اینجا چه کنم
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به