1 پدر گفتش که چون زر سایه افکند ترا از گوهر و از پایه افکند
2 نیاید دُنیی و دین راست هر دو ز حق میدان که نتوان خواست هر دو
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دلا خورشید جان میبین دمادم که نور اوست با نور تو همدم
2 دلا خورشید جان را گوش میدار مشو بی عشق دل با هوش میدار
1 کاری است قوی ز خود بریدن خود را به فنای محض دیدن
2 مانند قلم زبان بریده بر لوح فنا به سر دویدن
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به