1 پدر گفتش چه گر اندک بوَد جاه کزان اندک بسی مانی تو در چاه
2 دگر ره گر بطاعت بنگری باز ترا حالی حجابی افتد آغاز
3 چو از طاعت حجابی پیشت آید حجاب از جاه جستن بیشت آید
1 در عشق قرار بیقراری است بدنامی عشق نامداری است
2 چون نیست شمار عشق پیدا مشمر که شمار بیشماری است
1 هر شور وشری که در جهان است زان غمزهٔ مست دلستان است
2 گفتم لب اوست جان، خرد گفت جان چیست مگو چه جای جان است
1 در عشق تو عقل سرنگون گشت جان نیز خلاصهٔ جنون گشت
2 خود حال دلم چگونه گویم کان کار به جان رسیده چون گشت
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند