- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پدر گفتش که ای مغرور مانده ز اسرا رحقیقت دور مانده
2 مکن امروز ضایع زندگانی چو میدانی که تو فردا نمانی
3 ببابل میروی ای مرد فرتوت که سحر آموزی از هاروت و ماروت
4 هزاران سال شد کان دو فرشته نگونسارند در چَه تشنه گشته
5 وزیشان آنگهی تا آب آن چاه مسافت یک وجب نیست ای عجب راه
6 چو نتوانند خود را آب دادن کجا دَر میتوانندت گشادن
7 چو استاد این چنین باشد پریشان که خواهد کرد شاگردیِ ایشان
8 ترا امروز بینم دیو گشته نخواهی گشت در فردا فرشته
9 مگرمرگت ببابل میدواند که سرگردان و غافل میدواند
10 اگر مرگ تو در بابل نبودی ترا این آرزو در دل نبودی