- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فسون جاه عذر لنگ سازد پرفشانی را به غلتانی رساند آب درگوهر روانی را
2 چوگلدروقت پیری میکشی خمیازهٔحسرت مکن ای غنچه صرف خواب شبهای جوانی را
3 نباید راستی از چرخ کجرو آرزوکردن مبادا با خدنگیها بدل سازیکمانی را
4 چه داری از وجود ای ذره غیر ازوهم پروازی عدم باش و غنیمتدار خورشید آشیانی را
5 غرور و فتنهها در سر سجود و عافیت در بر زمین تا میتوانی بود مپسند آسمانی را
6 شد از موج نفس روشنکه بهرکشت آمالت ز مو باریکتر آبیست جوی زندگانی را
7 لب زخمم به موج خون نمیدانم چه میگوید مگرتیغ تو دریابد زبان بیزبانی را
8 سبکروحی چو رنگ عاشقان دارد غبار من همهگر زر شوم بر خویش نپسندمگرانی را
9 چمنپرداز دیدرم ز حیرت چشم آن دارم که چون طاووس در آیینهگیرم پرفشانی را
10 به مضمونکتاب عافیت تا وارسی بیدل به رنگ سایه روشنکن سواد ناتوانی را