- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
فقیره درویشی حامله بود، مدّت حمل بسر آورده و مر این درویش را همه عمر فرزند نیامده بود. ,
گفت: اگر خدای عز ّو جل مرا پسری دهد، جز این خرقه که پوشیده دارم هر چه در ملک من است ایثار درویشان کنم. ,
اتفاقاً پسر آورد و سفره درویشان به موجب شرط بنهاد. ,
پس از چند سالی که از سفر شام باز آمدم به محلت آن دوست برگذشتم و از چگونگی حالش خبر پرسیدم. ,
گفتند به زندان شحنه دَر است. ,
سبب پرسیدم. ,
کسی گفت: پسرش خمر خورده است و عربده کرده است و خون کسی ریخته و خود از میان گریخته، پدر را به علت او سلسله در نای است و بند گران بر پای. ,
گفتم: این بلا را به حاجت از خدای عزّ و جل خواسته است! ,
9 زنان باردار ای مرد هشیار اگر وقت ولادت مار زایند
10 از آن بهتر به نزدیک خردمند که فرزندان ناهموار زایند