-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عاشق شو و عاشق شو بگذار زحیری سلطان بچهای آخر تا چند اسیری
2 سلطان بچه را میر و وزیری همه عار است زنهار به جز عشق دگر چیز نگیری
3 آن میر اجل نیست اسیر اجل است او جز وزر نیامد همه سودای وزیری
4 گر صورت گرمابه نهای روح طلب کن تا عاشق نقشی ز کجا روح پذیری
5 در خاک میامیز که تو گوهر پاکی در سرکه میامیز که تو شکر و شیری
6 هر چند از این سوی تو را خلق ندانند آن سوی که سو نیست چه بیمثل و نظیری
7 این عالم مرگ است و در این عالم فانی گر ز آنک نه میری نه بس است این که نمیری
8 در نقش بنی آدم تو شیر خدایی پیداست در این حمله و چالیش و دلیری
9 تا فضل و مقامات و کرامات تو دیدم بیزارم از این فضل و مقامات حریری
10 بیگاه شد این عمر ولیکن چو تو هستی در نور خدایی چه به گاهی و چه دیری
11 اندازه معشوق بود عزت عاشق ای عاشق بیچاره ببین تا ز چه تیری
12 زیبایی پروانه به اندازه شمع است آخر نه که پروانه این شمع منیری
13 شمس الحق تبریز از آنت نتوان دید که اصل بصر باشی یا عین بصیری