فقیهی پدر را گفت: هیچ از سعدی شیرازی گلستان 38

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

فقیهی پدر را گفت: هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمی‌کند به حکم آن که نمی‌بینم مر ایشان را...

فقیهی پدر را گفت: هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمی‌کند به حکم آن که نمی‌بینم مر ایشان را فعلی موافق گفتار: ,

2 ترک دنیا به مردم آموزند خویشتن سیم و غلّه اندوزند

3 عالمی را که گفت باشد و بس هر چه گوید نگیرد اندر کس

4 عالم آن کس بود که بد نکند نه بگوید به خلق و خود نکند

اَتَأمُرونَ الناسَ بِالبِرِّ وَ تَنْسَونَ اَنفُسَکُم ,

6 عالم که کامرانی و تن پروری کند او خویشتن گم است که را رهبری کند

پدر گفت: ای پسر! به مجرد خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن و علما را به ضلالت منسوب کردن و در طلب عالم معصوم از فواید علم محروم ماندن، همچو نابینایی که شبی در وحل افتاده بود و می‌گفت: آخر یکی از مسلمانان چراغی فرا راه من دارید. زنی مازحه بشنید و گفت: تو که چراغ نبینی به چراغ چه بینی؟! همچنین مجلس وعظ چو کلبه بزّاز است آنجا تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی و اینجا تا ارادتی نیاری سعادتی نبری. ,

8 گفت عالم به گوش جان بشنو ور نماند به گفتنش کردار

9 باطل است آنچه مدّعی گوید خفته را خفته کی کند بیدار

10 مرد باید که گیرد اندر گوش ور نوشته است پند بر دیوار

11 صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه بشکست عهد صحبت اهل طریق را

12 گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود تا اختیار کردی از آن این فریق را

13 گفت آن گلیم خویش بدر می‌برد ز موج وین جهد می‌کند که بگیرد غریق را

عکس نوشته
کامنت
comment