- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب فغان را به در خلوت او باری بود ناله برچید اگر در دلش آزاری بود
2 شورش و عربده یی در شب آن زلف نبود بخت من بود اگر فتنه بیداری بود
3 خویشتن را به دم سحر بر او می بستم هر سر موی مرا با رخ و قد کاری بود
4 نه غم مدعیان بود نه آشوب ندیم گل بی خار مگو گلشن بی خاری بود
5 مصر ویران دلم را ز بس آمد شد او یوسفی بر سر هر کوچه و بازاری بود
6 بر دل خسته من بود نگاهش هرچند هر طرف جان به کف استاده خریداری بود
7 حسن و حیرت به هم افشای غرض می کردند نه غم پرسش و نی زحمت گفتاری بود
8 در وصالش اگر از من نفسی باقی بود آن نفس بر دل من حلقه زناری بود
9 این همه لاف که در قرب «نظیری » می زد دیدمش بر سر آن کوی عجب خواری بود