محو جنون ساکنم شور بیابان از بیدل دهلوی غزل 1931

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

محو جنون ساکنم شور بیابان در بغل

1 محو جنون ساکنم شور بیابان در بغل چون چشم خوبان خفته‌ام ناز غزالان در بغل

2 نی غنچه دیدم نی چمن نی شمع خواندم نی لگن گل‌ کرده‌ام زین انجمن دل نام حرمان در بغل

3 عمریست از آسودگی پا در رکاب وحشتم چون شمع دارم در وطن شام غریبان در بغل

4 خلقست زین گرد هوس یعنی ز افسون نفس شور قیامت در قفس‌ آشوب توفان در بغل

5 تنها نه‌ خلق بیخرد بر حرص‌ محمل ‌می‌کشد خورشید هم تک می‌زند زر درکمر نان در بغل

6 دارد گدا از غفلتت بر خود نظر واکردنی ای سنگ تاکی داشتن آیینه پنهان در بغل

7 از بسکه با خاک درت می‌جوشد آب زندگی دارد نسیم از طوف او همچون نفس جان در بغل

8 از خار خار جلوه‌ات در عرض حیرت خاک شد چون جوهر آیینه چندین چشم مژگان در بغل

9 مشکل دماغ یوسفت پیمانهٔ شرکت‌ کشد گیرد زلیخایش به بر یا پیر کنعان در بغل

10 این درد صاف‌ کفر و دین محو است در دیر یقین بی‌رنگ صهبا شیشه‌ای دارند مستان در بغل

11 بیدل به این علم و فنون تاکی به بازار جنون خواهی دویدن هر طرف اجناس ارزان در بغل

عکس نوشته
کامنت
comment