-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روبهکی دنبه برد شیر مگر خفته بود جان نبرد خود ز شیر روبه کور و کبود
2 قاصد ره داد شیر ور نه کی باور کند این چه که روباه لنگ دنبه ز شیری ربود
3 گوید گرگی بخورد یوسف یعقوب را شیر فلک هم بر او پنجه نیارد گشود
4 هر نفس الهام حق حارس دلهای ماست از دل ما کی برد میمنه دیو حسود
5 دست حق آمد دراز با کف حق کژ مباز در ره حق هر کی کاشت دانه جو جو درود
6 هر که تو را کرد خوار رو به خدایش سپار هر کی بترساندت روی به حق آر زود
7 غصه و ترس و بلا هست کمند خدا گوش کشان آردت رنج به درگاه جود
8 یارب و یارب کنان روی سوی آسمان آب ز دیده روان بر رخ زردت چو رود
9 سبزه دمیده ز آب بر دل و جان خراب صبح گشاده نقاب ذلک یوم الخلود
10 گر سر فرعون را درد بدی و بلا لاف خدایی کجا دردهدی آن عنود
11 چون دم غرقش رسید گفت اقل العبید کفر شد ایمان و دید چونک بلا رو نمود
12 رنج ز تن برمدار در تک نیلش درآر تا تن فرعون وار پاک شود از جحود
13 نفس به مصرست امیر در تک نیلست اسیر باش بر او جبرئیل دود برآور ز عود
14 عود بخیلست او بو نرساند به تو راز نخواهد گشا تا نکشد نار و دود
15 مفخر تبریز گفت شمس حق و دین نهفت رو ترش از توست عشق سرکه نشاید فزود