-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ازو نامه عبدالله نامدار چو بگرفت بر باره گی شد سوار
2 به همراه یحیی بپیمود راه همی تا رسیدند نزدیک شاه
3 چو بردند بر داور دین نماز بدادنش آن نامه ی سر- فراز
4 شهنشه چو آن نامه را باز خواند ابا آن دو پاسخ بدین گونه راند:
5 که من بار دیگر به سوی حجاز نیایم ازین ره که پیش است باز
6 به فرمان دادار پروردگار در این راه گردیده ام رهسپار
7 چو عبدالله ازشه بدین سان شنید بزد دست و جامه به تن بردرید
8 به زاری هر آنچش از ین ره سرود بر داور دین نبخشید سود
9 چو لختی زغم مویه و آه کرد به ناچار از مویه کوتاه کرد
10 دو نوباوه را خواند با اشک و آه سپرد آن دو پورگرامی به شاه
11 به ایشان سپس گفت آن پیر راد: که ای نوجوانان فرخ نژاد
12 یکی ژرف درگفت من بنگرید مبادا ز پیمان من بگذرید
13 شمایید در بند پیمان شاه که تا جان نمایید قربان شاه
14 بگفت این و آن هردو فرزند را دو فرخنده شاخ برومند را
15 گروگان عهد شهنشاه کرد به فرمان شه رخ سوی راه کرد
16 چو او رفت مویان ز درگاه شاه بپیمود شه نیز ره با سپاه
17 چو لختی خداوند دین ره برید به سر منزل ثعلبیه رسید