1 ای ز زلفت عقل در دام آمده نرگست با فتنه همنام آمده
2 نازکست اندام سیمینت چو گل ای سرا پایت به اندام آمده
3 گر صبح صادق رخسار تو چین زلفت پردهٔ شام آمده
4 دیگ سودای ترا دل در دماغ پخته بسیاری، ولی خام آمده
5 در حساب بوسه امید مرا بر دهانت مبلغی وام آمده
6 گوش ما را از لبت چشم دعا بوده، لیکن جمله دشنام آمده
7 از تمنای لب میگون تو اوحدی را سنگ بر جام آمده