ای ز رخ چون مه و زلف دراز از جلال عضد غزل 140

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

ای ز رخ چون مه و زلف دراز

1 ای ز رخ چون مه و زلف دراز صد درِ فتنه به جهان کرده باز

2 الحق اگر ناز کند می رسد آن قد و بالای تو بر سرو ناز

3 هیچ کس از حال دل آگه نبود اشک برون رفت و برون برد راز

4 ای دل من همچو دهان تو تنگ قصّه من چون سر زلفت دراز

5 کی تو شکار من مسکین شوی صعوه ندیدم که کند صید باز

6 روز قیامت که بود گاه عرض شیخ نماز آرد و عاشق نیاز

7 پیش تو سر بر نکنم همچو چنگ خواه مرا می زن و خوه می نواز

8 شب همه شب بی رخ تو همچو شمع کار من سوخته سوز است و ساز

9 درد تو عمری ست که دارد جلال چاره این عاشق مسکین بساز

عکس نوشته
کامنت
comment