- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای ز رخ چون مه و زلف دراز صد درِ فتنه به جهان کرده باز
2 الحق اگر ناز کند می رسد آن قد و بالای تو بر سرو ناز
3 هیچ کس از حال دل آگه نبود اشک برون رفت و برون برد راز
4 ای دل من همچو دهان تو تنگ قصّه من چون سر زلفت دراز
5 کی تو شکار من مسکین شوی صعوه ندیدم که کند صید باز
6 روز قیامت که بود گاه عرض شیخ نماز آرد و عاشق نیاز
7 پیش تو سر بر نکنم همچو چنگ خواه مرا می زن و خوه می نواز
8 شب همه شب بی رخ تو همچو شمع کار من سوخته سوز است و ساز
9 درد تو عمری ست که دارد جلال چاره این عاشق مسکین بساز